کد مطلب:225186 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:299

بیان پرسیدن محمد بن سنان از علت پاره احکام و قواعد و جواب امام رضا
پاره سؤالات بعضی علمای عصر كه در محضر مأمون الرشید از حضرت امام رضا علیه السلام انشاءالله تعالی در مقام خود مذكور شده است و برخی در این مقام مرقوم می گردد: در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است كه حضرت امام رضا علیه السلام در جواب محمد بن سنان در باب علت وضو مرقوم فرموده بود این است «انه لقیامه بین یدی الله عزوجل و استقباله ایاه بجوارحه الطاهرة و ملاقاته بها كرام الكاتبین فغسل الوجه للسجود و الخضوع و غسل الید لیقلبهما و یرغب بهما و یرهب و یبتهل بهما و مسح الراس و القدمین لانه ظاهر مكشوف مستقبل بهما فی حالاته و لیس فیهما من الخضوع و التبتل



[ صفحه 218]



ما فی الوجه و الذراعین» ساختن وضوء و وجوب آن برای این است كه بنده ای در حضور حضرت پروردگار عزوجل می ایستد و به حضرتش استقبال می جوید و با كرام الكاتبین ملاقات می كند با جوارح طاهره خود، یعنی باید جوارح او در چنین حال و قیام در حضور حضرت ذی الجلال و ملاقات كتبه كرام پاك و پاكیزه و مطهر باشد پس شستن روی برای عرض سجود و خضوع است در حضرت پروردگار و شستن دستها برای آن است كه برگرداند آنها را و به آنها طلب رحمت كند از خداوند باری و زاری كند و سوال نماید به هر دو دست و نشستن و مسح سر كردن و قدم ها برای آن است كه چون آنها ظاهر هستند و پوشیده نیستند و در تمام حالات به آندو رو می كند و در سایر جوارح آن مقدار خضوع و شكستگی نیست كه در روی و دو دست ها می باشد.

معلوم باد در كافی از حضرت صادق علیه السلام روایت است كه معنی رغبة آن است كه كف هر دو دست به آسمان بلند شود و رهبة آن است كه پشت هر دو دست به آسمان بلند گردد و تبتل آن است كه در هنگام دعا به یك انگشت اشاره كنند.

در عیون اخبار در باب سی و دوم در بیان آن چه از طرف امام رضا علیه السلام در حواب مسائلی كه محمد بن سنان به حضرتش معروض و جواب شرف صدور یافته است مرقوم است كه احمد بن خالد از محمد بن سنان روایت كند كه حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام در جواب مسائلی كه از حضرتش سوال كرده بودند بدو نوشت و علل و نكات هر یك را باز نمود:

«علة غسل الجنابة النظافة و تطهیر الانسان نفسهت مما اصابه من اذاه و تطهیر سایر جسده لان الجنابة خارجة من كل جسده فلذلك وجب علیه تطهیر جسده كله و علة التخفیف فی البول و الغایط لانه اكثر و ادوم من الحنابة فرضی به بالوضوء لكثرته و مشقته و مجیئه بغیر ارادة منه و لا شهوة و الجنابة لا تكون الا باستلذاذ منهم و الاكراه لانفسهم» علت و سبب وجوب غسل جنابت نظافت و پاكیزگی و پاك داشتن انسان است خویشتن را از آن چه از آب مردی بدو رسیده و پاك داشتن سایر جسد اوست زیرا كه آن آب مردی از تمام جسد آدمی بیرون می آید و به این علت بر آدمی واجب است كه چون جنابت یابد اندامش را مطهر و شسته دارد و علت



[ صفحه 219]



اینكه در بول و غایط كه آن هر دو نیز از آدمی خارج می شود غسل نباید كرد بلكه به مجرد وضو ساختن و شستن كافی است این است كه بول و غایط بیشتر از جنابت حاصل می شود بلكه در هر روز و شب چند كرت روی می دهد و دوامش بیشتر است لاجرم یزدان تعالی به همان وضوء حكم فرمود چه آن دو بسیار است و مشقت دارد كه در هر وقت غسل نمایند و آمدن آنها از روی اراده و رغبت و شهوت آدمی نیست و لذتی ندارد اما جنابت از روی لذت و بازداشتن نفس است به آن كار.

«و علة غسل العید و الجمعة و غیر ذالك من الاغسال لما فیة من تعظیم العبد ربه و استقباله الكریم الجلیل و طلب المغفرة لذنوبه و لیكون لهم یوم عید معروف یجتمعون فیه تعلی ذكر الله عزوجل فجعل فیه الغسل تعظیما لذلك الیوم و تفضیلا له علی سایر الایام و زیادد فی النوافل و العبادة و لتكون تلك طهارة له من الجمعة إلی الجمعة و علة غسل المیت انه یغسل لانه یطهر و ینظف من ادناس امراضه و ما اصابه من صنوف علله لانه یلقی الملائكة و یباشر أهل الاخرة فیستحب إذا ورد علی الله تعالی و لقی أهل الطهارة و یماسونه و یماسهم أن یكون طاهرا نظیفا موجها به إلی الله عزوجل لیطلب به و یشفع له و علة اخری انه یخرج منه الاذی الذی منه خلق فیجنب فیكون غسله له و علة اغتسال من غسله أو مسه فطهارة لما اصابه من نضج المیت لان المیت إذا خرجت الروح منه بقی اكثر آفته فلذالك یتطهر منه و یطهر.»

و علت غسل عید و جمعه و دیگر اعیاد این است كه چون بنده غسل نماید و خویشتن را پاك و شسته نماید پروردگار خود را تعظیم كرده و بزرگ داشته و خداوند كریم و جلیل را به تكریم و جلالت و تجلیل استقبال نموده و در حال طهارت از گناهان خود در طلب مغفرت برآمده است و دلیل دیگر این كه در این غسل كردن و خویشتن را در ایام مخصوصه مطهر داشتن آن ایام شناخته و معروف گردند و به یاد خداوند تعالی فراهم شوند لاجرم یزدان تعالی غسل در آن روز را تعظیم و بزرگ داشتن برای آن روز گردانید تا فضیلت آن روز بر دیگر ایام معلوم گردد و بر نوافل و مستحبات و عبادات افزوده آید و به واسطه این غسل و طهارت كه در این جمعه حاصل



[ صفحه 220]



نمایند تا جمعه ی دیگر برای او طهارت و غسلی خواهد بود و علت غسل میت یعنی چون كسی بمیرد باید او را غسل داد این است كه مطهر و پاك شود از چرك ها و كثافت ها و لوث رنجوری و اقسام رنج ها و دردها كه او را در اوقات مرض حاصل شده چه او با ملائكه ملاقات كند و با مردم آن جهانی مجالس و محشور گردد پس پسندیده چنان است كه چون بر حضرت یزدان پاك روی كند مطلوب و محبوب گردد و در حقش شفاعت كنند و علت دیگر این است كه شخصی كه از این جهان به دیگر جهان می رود آن منی و نطفه كه از آنش آفریده اند از اندامش بیرون شود و جنب می گردد پس بیایدش غسل داد.

و علت غسل كردن آن كس كه میت را غسل می دهد یا مرده را كه غسل نداده باشند مس كند تطهیر از آن آفت و كثافتی است كه از مس میت بدو رسیده است زیرا كه چون جان از تن مرده بیرون می شود اكثر آفتش در وی باقی می ماند ازین روی باید او را تطهیر نمود و هر كس او را بشوید و مس نماید تطهیر باید بكند و در این سوال محمد بن سنان، علت وضوء نیز بعد از علت غسل جنابت و دیگر غسل ها مذكور است و چون در اول این فصل مذكور شد تجدید نمی شود.

«و علة الزكوة من اجل قوت الفقراء و تحصین مال الاغنیاء لان الله تبارك و تعالی كلف اهل الصحة القیام بشأن اهل الزمانة و البلوی كما قال الله عزوجل لتبلون فی أموالكم و أنفسكم فی اموالكم باخراج الزكوة و فی انفسكم بتوطین الا نفس علی الصبر معما فی ذالك من اداء الشكر لنعم الله عزوجل و الطمع فی الزیادة مع ما فیه من الرحمة و الرافة لاهل الضعف و العطف علی اهل المسكنة و الحث لهخم علی المواساة و تقویة الفقراء و المعونة لهم علی امر الدین و هم عظة لاهل الغنا و عبرة لهم لیستدلوا علی فقراء الاخرة بهم و ما لهم من الحث فی ذالك علی الشكر لله عزوجل لما خولهم و اعطاهم و الدعاء و التضرع و الخوف من ان یصیروا مثلهم فی امور كثیرة فی اداء الزكوة و الصدقات و صلة الارحام و اصطناع المعروف.»

و سبب و علت دادن زكوة این است كه فقراء و نیازمندان و مردمان دست تهی را قوتی و رزقی برسد و مال و خواسته توانگران محفوظ بماند و این محفوظ ماندن مال



[ صفحه 221]



اغنیاء كه در این حدیث مبارك اشارت رفته است البته وجوه متعدده دارد از جمله این است كه چون اغنیاء و مال داران زكوة اموال را به فقراء و درویشان و بی نوایان بدهند خداوند تعالی در مال ایشان بركت بدهد و از هر گونه آفت نگاهدارد دیگر این كه چون كسی زكوة مال خود را بدهد آن كسان كه به ایشان می رسد همواره بقای او و اموال او را و بركت و عظمت او و مالش را از خدای خواستار باشند و در اندازه خودشان به حفظ و حراست او و اموالش بپردازند و همواره از وی در مجالس و محافل تمجید كنند و دیگر مردمان نیز با وی دوست و مهربان و بقای دولت و عزتش را طالب و به یك اندازه او را حارس و حافظ شوند سهل است سارقین و قاطعین نیز چون كسی را دارای چنین صفت بینند غالبا از اموال و آزار او چشم طمع بر بندند و هر وقت برای چنین مردم حادثه و بلیتی روی كند جماعتی به یاری او برآیند و اصلاح كارش را از پروردگار بخواهند، بالجمله می فرماید خداوند تعالی كسانی را كه به نعمت صحت و سلامت برخوردار هستند مكلف فرموده است كه در اصلاح كار اهل آفات و بلیات ایستادگی نمایند و این خود حكمتی بزرگ است برای نظام عالم و قوام امم چه نوبتی می رسد كه همان مردم سالم صحیح قوی المال و المزاج به صورت آن جماعت و محتاج به همان رعایت و رویت شوند چنان كه در قرآن كریم می فرماید «لتبلون فی اموالكم و انفسكم». شما را در اموال و نفوس خودتان آزمایشی است یعنی در مال های خود به زكوة دادن و در نفوس خودتان به مهیا ساختن خود را برای صبر بر بلیات با اینكه در پرداختان زكوة ادای شكر نعمات و اهب العطیات و طمع داشتن بر بركت و فزونی مال و رحمت و رأفت در حق ضعفا و مردم نیازمند و تحریص فقراء است بر مواسات و مشاركت در امر معاش و قوت دادن به درویشان و یاری نمودن ایشان راست در امر دین ایشان یعنی در ادای تكالیف دینیه ایشان چه در حال پریشانی شاید نتوانند ادای تكالیف شرعیه خود را بنمانید و چون رفع پریشانی به یك اندازه بشود امكان یابند و آن كس كه باعث



[ صفحه 222]



شده مثاب می شود، و نیز این درویشان و بی نوایان برای توانگران پند و موعظت و عبرتی هستند تا به سبب ایشان بر پریشان حالی آخرت راه یابند و بر شكر حضرت احدیت انگیزش یابند كه به حال ایشان نیامدند و نیازمند نشدند و خداوند باری را شكرگذاری كنند كه ایشان را فضیلت داده و به اعطای مال توانگر ساخته است و دعا و تضرع نمایند و بترسند كه مانند این بی مالها و بی نوایان شوند و این مراتب مذكوره در بسی امور حاصل گردد چون زكاة دادن و صله رحم بجای آوردن و صدقه دادن و احسان به كسان به بذل اموال فرمودن.

و علة الحج الوفادة الی الله عزوجل و طلب الزیادة و الخروج من كل ما اقترف و لیكون تائبا مما مضی مستأنفا لما یستقبل و ما فیه من استخراج الاموال و تعب الابدان و خطرها عن الشهوات و اللذات و التقرب بالعبادة الی الله عزوجل و الخضوع و الاستكانة و الذل شاخصا فی الحر و البرد و الخوف و الأمن دائب فی ذالك دائم و ما فی ذالك لجمیع الخلق من المنافع و الرغبة و الرهبة الی الله عزوجل و منه ترك قساوة القلب و جسارة الانفس و نسیان الذكر و انقطاع الرجاء و الامل و تجدید الحقوق و خطر النفس عن الفساد و منفعة من فی شرق الارض و غربها و من فی البر و البحر ممن یحج و من لا یحج من تاجر و جالب و بایع و مشتری و كاسب و مسكین و قضاء حوائج اهل الاطراف و المواضع الممكن لهم الاجتماع فیها كذالك لیشهدوا منافع لهم و علة فرض الحج مرة واحدة لان الله عزوجل وضع الفرایض علی ادنی القوم قوة، فمن تلك الفرایض الحج المفروض و احد ثم رغب اهل القوة قدر طاقتهم و علة وضع البیت وسط الارض لانه الموضع الذی من تحته دحیت الارض و كل ریح تهب فی الدنیا فانها تخرج من تحت الركن الشامی و هی اول بقعة وضعت فی الارض لانها الوسط لیكون الفرض لاهل الشرق و الغرب فی ذالك سواء و سمیت مكة مكة لان الناس كانوا یمكون فیها و كانوا یقولون لمن قصدها قد مكا و ذلك قول الله عزوجل و ما كان صلواتهم عندالبیت الامكاء و تصدیقة فالمكاء الصفیر و التصدیة صفق الیدین و علة الطواف بالبیت لان الله عزوجل قال للملائكة انی جاعل فی الارض خلیفة قالوا اتجعل فیها



[ صفحه 223]



من یفسد فیها و یسفك الدماء فرد و اعلی الله هذا الجواب فندموا فلاذو بالعرش و استغفروا فاحب الله عزوجل ان یتعبد بمثل ذالك العباد فوضع فی السماء الرابعة بیتا بحذاء العرش یسمی الضراح ثم وضع فی السماء الدنیا بیتا یسمی المعمور بحذاء الضراح ثم وضع هذا البیت بحذاء البیت المعمور ثم امر آدم فطاف به فتاب الله عزوجل علیه و قد جری ذالك فی ولده الی یوم القیمة.

و علة استلام الحجر لان الله عزوجل لما اخذ میثاق بنی آدم التقمه الحجر فمن ثم كلف الناس تعاهد ذالك المیثاق و من ثم یقال عند الحجر «امانتی ادیتها و میثاقی تعاهدته لتشهد لی بالموافات» و منه قول سلمان رضی الله عنه لیجیئن الحجر یوم القیمة مثل ابی قبیس له لسان و شفتان لیشهد من وافاه بالموافات و العلة التی من اجلها سمیت منی منا أن جبرئیل قال هناك لابراهیم علیه السلام تمن علی ربك ما شئت فتمنی ابراهیم فی نفسه ان یجعل الله مكان ابنه اسمعیل كبشا یامره بذبحه فداء له فاعطی مناه.

و سبب اقامت حج فرمودن راه سپردن به آستان كبریا و خواستار شدن فزونی مزد و ثواب و بیرون شدن از تمام گناهان است كه در زمان زندگی از وی روی نموده است و نیز برای اینكه از گناهان و كارهای ناشایسته بر گذشته تائب شود و در زمان آینده از سر نگیرد، یعنی چون حج بگذارد گویا به تازه به این جهان بیامده و آغاز كار و كردار اوست و او را هیچ معصیتی نیست و نیز سبب اقامت حج اسباب خرج اموال و طی اسفار و تعب بدن و منع بدن را از درك شهوات نفسانی و پاره مستلذات روحانی و تقرب یافتن به درگاه سبحانی به سبب عبادت حضرت رحمانی و خضوع و خواری و به ذلت رفتن در مدتی مدید در سرما و گرما و ایمنی و بیم، و نیز چون حج بپای دارند برای خلایق سودمندی ها است از حیثیت سؤال از حضرت باری و ترسیدن از عقاب پروردگاری و ترك قساوت قلب و سختی و شدت نفس و فراموش نكردن اذكار و یاد كردگار و امیدوار بودن و آرزو كردن رحمت خداوند دادار و هم در اقامت حج است تازه كردن حقوق و منع نمودن و بازداشتن نفس را از فساد و سودمند شدن كسانی كه در شرق و غرب زمین هستند و كسانی كه در بیابان و دریا سیر و سلوك و منزل



[ صفحه 224]



دارند از حج گذارندگان و حج نسپارندگان از تاجر و كاسب و بایع و مشتری و كاسب و بی نوا و برآوردن حاجات اهل اطراف عالم و مواضعی كه ممكن است حاجیان را كه در آن اماكن فراهم شوند چنان كه خدای فرماید «كذلك لیشهدوا منافع لهم» و سبب اینكه اقامت حج در تمامت عمر یك دفعه واجب شده است این كه یزدان تعالی در واجب ساختن فرایض رعایت فرودترین مكلفین را از حیثیت قوت و قدرت می فرماید و از جمله این فرایض حج مفروض را یك دفعه افزون واجب نساخته است و برای اهل قوت و استطاعت به قدر نیرومندی و توانائی بدنی و مالی ایشان مستحب ساخته است،كه هر كس بر حسب میل و رغبت و استطاعت خود هر قدر خواهد به طریق استحباب به این فیض بزرگ نائل شود و علت اینكه خانه مكه معظمه را در وسط زمین قرار داده اند این است كه خانه كعبه همان موضعی است كه از زیر آن موضع زمین انبساط می گیرد و هر نوع بادی كه در جهان می وزد از زیر ركن شامی بیرون می آید و خانه كعبه اول بقعه ای است كه در زمین بنا شده است چه در وسط زمین واقع شده و زیارتگاه جهانیان است، لاجرم چون مقصد اهل زمین است باید در جائی واقع شود كه برای حاجیان مشرق و مغرب مساوی باشد یعنی از شرق و غرب عالم از هر جانب كه آهنگ آنجا را نمایند طی مسافت نسبت به همه مساوی باشد چه اگر در كنار زمین بودی نسبت به پاره قاصدان بسپار دور می شد.

و مكه را به این جهت مكه نام كردند كه مردمان قاصد آن مكان می شدند چه آن كس را كه قصد مكه می نمود می گفتند قدمكاو ازین است كه خدای تعالی می فرماید «و ما كان صلوتهم عند البیت الامكاء و تصدیة» مكاء یعنی صفیر زدن و تصدیه دست بر دست زدن است نوشته اند عادت پاره ای از كفار این بود كه مردان و زنان برهنه نماز نمودند و صفیر زدند و دست بر دست همدیگر گرفتند لاجرم یزدان تعالی در حكایت از حال ایشان می فرماید نماز ایشان در خانه یزدان جز صفیر زدن و دست یكدیگر گرفتن نیست.

و علت طواف خانه این بود دكه خداوند تعالی با فرشتگان فرمود من خلیفه در زمین برقرار خواهم داشت عرض كردند آیا مقرر می داری در زمین كسی را كه فساد





[ صفحه 225]



افكند و خونها بریزد بعد از اینكه این جواب را به آستان كبریا تقدیم كردند پشیمان شدند به عرش الهی پناهنده گشتند و استغفار نمودند و خداوند تعالی خواست و دوست داشت كه سایر پرستش كنندگان مانند فرشتگان پرستش و بندگی نمایند پس در آسمان چهارم برابر عرش خانه ای بنا نهاد كه آن را ضراح نامند و از آن پس در آسمان دنیا خانه بنا نهاد كه معمور نامند و آن خانه برابر ضراح بود سپس مكه معظمه و كعبه مشرفه را در برابر بیت المعمور برآورد و آدم علیه السلام را امر فرمود كه آن خانه را طواف نماید و توبه ی او را قبول فرمود و این كار در میان فرزندان آدم تا روز بازپسین تقریر گرفت.

و علت استلام حجرالاسود و سودن آن این است كه خداوند باری چون از فرزندان آدم پیمان و عهد پروردگاری خود برگرفت حجرالاسود آن عهد را چون لقمه فرو برد تا به دستیاری او وفای بعهد شود ازین روی مردم مكلف شدند كه آن سنگ را زیارت و آن میثاق را تازه نمایند و بحفظ آن وفا نمایند و ازین جهت می باشد كه در هنگام استلام حجر گویند «امانت خود را ادا و بمیثاق خود متعاهد شدم تا بر این موافات من گواهی دهی» و ازین جا می باشد كه سلمان رضی الله عنه فرمود حجر را در روز قیامت چون كوه ابوقبیس بیاورند و او را زبان و دو لب باشد و به این وفای بعهد برای كسی كه وفا كرده باشد گواهی دهد و علت اینكه منی را منا نامیدند این است كه جبرئیل در آن مكان بحضرت ابراهیم علیه السلام عرض كرد تمن علی ربك ماشئت هر چه خواهی از پروردگارت تمنا كن ابراهیم سلام الله علیه در دل خود آرزومند شد كه خدا در عوض قربانی اسمعیل بره را برقرار فرماید و مامور شد ابراهیم كه آن بره را در ازای اسمعیل فدا كند یزدان تعالی منی و آرزویش را عطا فرمود در مجمع البحرین مذكور است منی بر وزن إلی موضعی است در یك فرسنگی مكه و در وجه تسمیه آن باین حدیث مذكور و بعضی جهات دیگر اشارت كرده است و بنده نگارنده نیز در طی این كتب شریفه بتفصیل بنای مكه معظمه و پاره علل رقم نموده است حاجت شرح نیست.



[ صفحه 226]



و علة الصوم لعرفان مس الجوع او العطش لیكون العبد ذلیلا مسكینا مأجورا محتسبا صابرا و یكون ذلك دلیلا علی شدائد الاخرة مع ما فیه من الانكسار له عن الشهوات واعظا له فی العاجل دلیلا علی الاجل لیعلم شدة مبلغ ذالك من أهل الفقر و المسكنة فی الدنیا و الاخرة و حرم قتل النفس لعلة فساد الخلق فی تحلیله لواحل و فنائهم و فساد التدبیر و حرم الله عزوجل عقوق الوالدین لما فیه من الخروج عن التوفیق لطاعة الله عزوجل و التوقیر للوالدین و تجنب كفر النعمة و ابطال الشكر و ما یدعو فی ذالك إلی قلة النسل و انقطاعه لما فی العقوق من قلة توقیر الوالدین و العرفان بحقهما و قطع الارحام و الزهد من الوالدین فی الولد و ترك التربیة لعلة ترك الولد برهما.

و سبب این كه خداوند تعالی بر بندگان خود فرض كرده است كه روزه بدارند برای این است كه رنج تشنگی و گرسنگی را دریابند و بندگان خدای بعلت حصول این حالت ذلیل و مسكین مأجور و محتسب و صابر گردند و به یك اندازه از سختیهای آخرت كه از جمله اش تشنگی و گرسنگی است باخبر شوند و به علاوه روزه داشتن شهوات را درهم می شكند چه از آن احوال كه در این جهان محسوس می نماید حالات آن جهان را نیز معلوم می دارد و نیز از محنت مردمان بی نوا كه روزگار ایشان به گرسنگی و سختی توامان است باخبر می شود و خواهد دانست كه چندان نباید شكمباره و پرخواره و آخرالأمر بیچاره شد.

راقم حروف گوید: چنان كه مكرر اشارت شده است تمام اوامر و نواهی و احكام شرع مقدس برای حفظ نظام و دوام و صلاح دنیا و آخرت است و در باب روزه احكام و علل متعدده مذكور داشته اند به علاوه چون شكم قدری تهی شود قلب را فروز و فروغی دیگر و عقل را نور و جلائی دیگر و ارتباط به عوالم ملكوتی و آشیان قدس بهتر حاصل شود و اخلاق سعیده پدید گردد به علاوه نیز نكات طبیه و حفظ الصحه در آن است كه از هیچ گونه معالجت و مداواتی حاصل نمی شود. و می فرماید علت حرام گردیدن قتل نفس برای این است كه اگر این كار حلال بودی خلق فاسد و تباه



[ صفحه 227]



می شدند و یكباره در معرض فنا می افتادند و در تدبیر و نظم امور عالم فساد می افتاد و حرمت عقوق والدین و ستم ورزیدن با پدر و مادر و رنجش خاطر ایشان ازین است كه چون والدین را آزار كنند توفیق طاعت خدا از آن فرزند می رود و از نعمت توقیر پدر و مادر محروم میشود و بواسطه بطلان شكر كفران نعمت حاصل می گردد و موجب قلت و انقطاع نسل می گردد زیرا كه در عقوق والدین قلت توقیر پدر و مادر و عرفان به حق ایشان و قطع ارحام مندرج است و نیز پدر و مادر به آن فرزند بی میل و رغبت شوند و بواسطه این كه پسر ترك نیكی به ایشان را نموده است از تربیت او منصرف گردند و علت حرمت زنا این است كه در زنا فسادهای بزرگ مانند قتل نفس و از میان بردن رشته نسبها و ترك تربیت اطفال و فساد در امر میراث و مفاسد دیگر ظاهر گردد و سبب حرمت خوردن مال یتیم این است كه چون خواسته ی بی پدر و مادر بستم برده و خورده شود بر كشتن یتیم یاری كرده اند «إذا الیتیم غیر مستغن و لا محتمل لنفسه و لا علیم بشأنه و لا له من یقوم علیه و یكفیه كقیام والدیه فاذا أكل ماله فكانه قد قتله و صیره إلی الفقر و الفاقة مع ما خوف الله تعالی و جعل من العقوبة فی قوله عزوجل «و لیخش الذین لوتر كوامن خلفهم ذریة ضعافا خافوا علیهم فلیتقوا الله و لقول أبی جعفر علیه السلام ان الله عزوجل و عدفی اكل مال الیتیم عقوبتین عقوبة فی الدنیا و عقوبة فی الاخرة ففی تحریم مال الیتیم استیفاء الیتیم و استقلاله بنفسه و السلامة للعقب ان یصیبه ما اصابه لما وعدالله تعالی فیه من العقوبة معما فی ذالك من طلب الیتیم بثاره إذا ادرك وقوع الشحناء و العداوة و البغضاء حتی یتفانوا.» زیرا كه یتیم بواسطه خوردی سال و نداشتن پدر و مادر نمی تواند خویشتن به تنهائی بخویشتن داری و بخویشتن پردازی بپردازد نه بكار خود دانا و نه بنگاهداری مال و حال خود توانا و نه دیگری برای اوست كه در امور او قیام نماید و او را مانند پدر و مادر كفایت كند لاجرم چون كسی مال یتیم را بخورد چنان است كه او را كشته باشد و پریشان و فقیرش ساخته باشد با اینكه خداوند متعال خورندگان مال



[ صفحه 228]



یتیم را تخویف نموده و برای او عقوبت مقرر داشته در آیه شریفه مذكوره كه می فرماید باید بترسند كسانی كه اگر پس از مردن خود فرزندان ضعیف و عاجز بر جای گذارند بر بی نوائی ایشان ترسان شوند و بباید از خدای بترسند یعنی ورثه باید با ضعفای اقارب و یتیمان و مسكینان كه در مجالس قسمت كردن تركه حاضر شده اند شفقت نمایند و نیز تفكر كنند كه اگر ایشان را فرزندان خورد و عاجز باشند و پس از مرگ ایشان در چنان مجلس درآیند محروم شدن ایشان را از حقوق خودشان روا می دارند یا نمی دارند البته عقل ایشان حكم می نماید كه نبایست ایشان را محروم نمود پس آنچه را بخود و بازماندگان خود روا نمی دارند باید به دیگران نیز جایز نشمارند پس بباید از عذاب خدای بترسند و با ایتام و مستحقان از روی شفقت و عنایت و عدالت رفتار كنند و سخنان نیكو بر زبان بگذرانند كه خاطر آنها را افسرده ننمایند یعنی این دلیل عقلی است بر حرمت خوردن مال یتیم از راه ظلم و عدوان و حضرت أبی جعفر امام محمد باقر علیه السلام فرمود حق تعالی در خوردن مال یتیم دو عقوبت و مكافات بد وعده فرمود یكی در این جهان دیگری در آن جهان، پس در این حكم مبارك و تحریم اكل مال یتیم یكی استیفاء و استدراك یتیم است اموال خود را و توانگر شدن او و دیگر استقلال اوست در امر خود كه محتاج بغیر نگردد و دیگر سالم ماندن فرزندان خورندگان اموال ایتام است از این كه به آنها نیز همان برسد كه به آن یتیم ها رسید، چه خدای تعالی وعده فرموده است كه هر كس مال یتیم را بخورد فرزندان او نیز چون همان ایتام پریشان و بی نوا شوند و مال آنها را دیگران بخورند به علاوه این جمله چون كسی مال یتیم را بخورد و یتیم به حد رشد و بلوغ رسد حقوق و اموال خود را در مقام مطالبه برآید و ازین روی در میان یتیم و خورندگان مال دشمنی و عداوت پدیدار شود و این تخم خصومت چنان در مرتع عداوت بالیدن گیرد كه به فنای ایشان منجر گردد.

و حرم الله تعالی الفرار من الزحف لما فیه من الوهن فی الدین والاستخفاف بالرسل و الائمه العادلة صلی الله علیه و آله و سلم و ترك نصرتهم علی الاعداء و العقوبة لهم علی انكارما



[ صفحه 229]



دعوا الیه من الاقرار بالربوبیه و اظهار العدل و ترك الجور و إماتة الفساد لما فی ذالك من جراة العدو علی المسلمین و ما یكون فی ذالك من السبی و القتل و ابطال دین الله عزوجل و غیره ممن الفساد، و حرام فرموده است. خداوند قهار فرار از جهاد و كارزار با كفار را برای اینكه چون در جهاد توانی و فرار گیرند دین را خوار و پیغمبران بزرگوار سبكسار و پیشوایان را به وهن و تخفیف دچار ساخته اند و از نصرت ایشان در محاربت دشمنان بركنار شده اند و ایشان را منزجر ساخته اند و به زحمت و صدمت درافكنده اند و اقرار بر ربوبیت را انكار ورزیده و اظهار عدل و ترك جور و رفع ستم و فساد را آماده نشده اند چه این دوری گرفتن اسباب جرأت دشمنان است بر مسلمانان و به قتل رسانیدن ایشان و اسیر ساختن از ایشان و ابطال دین و احكام یزدان عزوجل و مفاسد دیگر است.

و حرم التعرب بعد الهجرة للرجوع عن الدین و ترك الموازرة للأنبیاء و الحجج و ما فی ذالك من الفساد و ابطال حق كل ذی حق لا لعلة سكنی البد و كذلك لو عرف الرجل الدین كاملا لم یجز له مساكنة اهل الجهل علیه لانه لا یؤمن أن یقع منه ترك العلم و الدخول مع اهل الجهل و التمادی فی ذالك و حرم ما أهل به لغیر الله عزوجل الذی أوجب الله عزوجل علی خلقه من الاقرار به و ذكر اسمه علی الذبایح المحللة و لئلا یسوی بین ما تقرب به الیه و بین ما جعل عبادة للشیاطین و الاوثان لان فی تسمیة الله عزوجل الاقرار بربوبیته و توحیده و ما فی الاهلال لغیر الله من الشرك و التقریب الی غیره لیكون ذكر الله و تسمیته علی الذبیحة فرقا بین ما احل الله سبحانه و بین ما حرم و خداوند تعالی حرام كرده است كه بعد از سكونت ورزیدن در بلاد اسلام در شهرهای كفار سكون اختیار كنند زیرا كه در ارتكاب این عمل رجوع از دین و ترك اعانت كردن پیغمبران راستین و حجت های خداوند مبین و فساد و بطلان حق هر ذی حقی است نه اینكه بواسطه سكون جستن در بیابان می باشد یعنی مقصود از تعرب بعد از هجرت آن مطالب مذكوره است نه سكون در بدو و هم چنین اگر كسی بر معالم و احكام دینیه كاملا عارف باشد او را روا نیست كه نزد اهل جهل ساكن و با ایشان



[ صفحه 230]



معاشر باشد و در این كار دوام بجوید چه بیم می رود كه از معاشرتشان شناسائی او بحق مرتفع شود و با جهال بیك میزان رود و عمل او با عمل آنها یكسان گردد و علت اینكه حرام فرموده است آن ذبیحه را كه در هنگام سر بریدنش غیر از نام یزدان بر آن گفته آید یعنی غیر از بسم الله الرحمن الرحیم بخوانند برای این است كه خداوند تعالی بر آفریدگان خود واجب ساخته است كه به خداوندی او اقرار كنند و در هنگام ذبایح محلله یاد او تعالی شأنه كنند و بتوحید او پردازند تا در آنچه اسباب تقرب به حضرت او می شود با آنچه برای پرستش شیاطین و اوثان بكار می برند تفاوت باشد چه در تسمیه ی خداوند عزوجل و یاد كردن یزدان تعالی اقرار بربوبیت و وحدانیت و یكتا خواندن خداوند سبحان است لكن در آنچه غیر از خدای را یاد كنند دلیل بر مشرك بودن و تقرب یافتن بغیر از خدای است و چون نام خدای را مذكور داشتند با آن دبیحه كه بنام دیگری مذبوح داشته اند فرق خواهد بود.

و حرم سباع الطیر و الوحش كلها لأكلها من الجیف و لحوم الناس و العذرة و ما اشبه ذالك فجعل الله عزوجل دلایل ما احل من الوحش و الطیر و ما حرم كما قال أبی علیه السلام كل ذی ناب من السباع و ذی مخلب من الطیر حرام و كل ما كانت له قانصة من الطیر فحلال و علة اخری الفرق بین ما احل من الطیر و ما حرم قوله علیه السلام كل مادف و لا تاكل ما صف و حرم الارنب لانها بمنزله السنور و لها مخالیب كمخالیب السور و سباع الوحش جرت مجراها مع قذرها فی نفسها و یكون منها من الدم كما یكون من النساء لانها مسخ.

و حرمت خوردن گوشت درندگان وحوش و طیور یعنی خواه وحوش درنده یا طیور درنده باشد ازین است كه این جانورها از گوشت مردار و گوشت آدمی زاد و غایط و مانند آن می خورند لاجرم یزدان دانا در نوع وحوش و طیور دلایل و علامات مقرر فرمود تا به آن دلایل حرام گوشت را از حلال گوشت بشناسند چنان كه پدر بزرگوارم علیه السلام می فرماید از درندگان هر كدام را نیش باشد و از پرندگان هر یك را چنگال است گوشتش حرام است و هر پرنده كه آن را قانصه یعنی چینه دان باشد



[ صفحه 231]



گوشتش حلال است و علامت دیگر كه فراق در میان پرنده ی حلال گوشت یا حرام گوشت است قول آن حضرت علیه السلام است كه فرمود بخور از گوشت آن گونه پرنده كه هنگام پرواز كردن بالهای خود را جنبش دهد چون كبوتر مثلا و نخور از آن نوع كه در هنگام پرواز كردن بالش را هیچ حركت نباشد چون باز و كركس مثلا و حرام گردانید خداوند تعالی گوشت خرگوش را زیرا كه به منزله ی گربه و دارای چنگال های گربه و درندگان وحوش است و خداوند تعالی خرگوش را مانند درندگان قرارداد با این كه خرگوش را فی نفسها نجاستی نیز هست زیرا كه از وی خون می رود چنان كه از زنان یعین خون حیض و استحاضه و نفاس زیرا كه این حیوان مسخ شده است راقم حروف گوید مشهور است كه خرگوش دائم الحیض است و بخواب خرگوش و حیض خرگوش مثل زنند مطلقا این حیوانات و وحوش و هر ماكول و مشروبی كه منفعت رساند و مایه بقای قوای آدمی گردد حلال فرموده است و هر چه زیان رساند حرام كرده اند چنان كه در وحوش و طیور درنده در كتب اطباء شرح و بسطها داده اند و از زیان و اثر و تولید امراض و پاره صفات بهیمیه و دیاثیه و امثال آن كه در خوردن لحوم آن در آدمی حاصل می شود مرقوم و مسجل داشته اند.

و علة تحریم الربا انما نهی الله عنه لما فیه من فساد الاموال لأن الانسان اذا اشتری الدرهم بدرهمین كان ثمن الدرهم درهما و ثمن الاخر باطلا فبیع الربا او شراؤه و كس علی كل حال علی المشتری و علی البایع فحظر الله عزوجل الربا لعلة فساد الاموال كما حظر علی السفیه ان یدفع الیه ماله لما یتخوف علیه من افساده حتی یونس منه رشده فلهذه العلة حرم الله الربا و بیع الدرهم بالدرهمین یدا بید و علة تحریم الربا بعد البینة لما فیه من الاستخفاف بالمحرم للحرام و الاستخفاف بذلك دخول فی الكفر و علة تحریم الربا بالنسیئة لعلة المعروف و تلف الاموال و رغبه الناس فی الربح و تركهم القرض و القرض من صنایع المعروف و لما فی ذالك من الفساد و الظلم و فناء الاموال.

و این كه خداوند تعالی ربا را حرام كرده و از این كه وجهی به كسی به عنوان قرض



[ صفحه 232]



بدهند و مرابحه و تنزیلی در آن قرار دهند نهی فرموده است این است كه در رباكاری فساد اموال حاصل شود زیرا كه چون كسی یك درهم را به دو درهم خریداری نماید این درهم كه خریده است یكی از آن دو درهم است كه داده است پس یكی را عبث و لغو داه است و مال خود را فاسد گردانیده است یعنی دهنده و گیرنده هر دو از نهج شرع خارج شده اند و كاری باطل كرده اند پس خریدن و فروختن به عنوان ربا در هر صورت و هر حالت اسباب خسارت و زیانكاری فروشنده و خریدار خواهد بود یعنی این نقصان یا بر مشتری یا بر بایع خواهد بود و خدای تعالی ازین كار نهی و منع فرموده است تا اسباب فساد اموال نشود چنان كه منع فرمود كه مال یتیم را به خودش بدهند تا هنگامی كه رشید و عاقل گردد و این ازآن جهت است كه بیم دارند كه اگر این مال را به سفیه گذارند فاسد و تباه گرداند پس به این سبب خداوند تعالی ربا را و فروختن یك درهم را به دو درهم حرام فرمود در صورت این كه دست به دست نمایند یعنی عین آن را بدهند و عین مثل آن را بگیرند اما غیر ازین قسم را از فروضات دیگر می توان صحیحش گردانید و مقصود از دست به دست این است كه به نقد معامله كنند اما معامله به نسیه ازین بعد مذكور می شود و علت تحریم ربا بعد از آن كه مكلف مطلع شود استخفاف به آنچه حرام شده و حرام كننده است و بعد از حرام گردانیدن خدای تعالی آن را پس این نیست مگر استخفاف بمحرم و حرام و هر كس امر خدای را خفیف شمادر به كفر اندر شده است.

معلوم باد این علت و علت سابقه یكسان و مكرر نیست زیرا كه در سابق علت حرام فرمودن خدای تعالی ربا را یاد كرده و در این مقام علت حرمتش، بر بندگانی كه رتبت مكلفیت دارند بیان نموده است و علت حرمت ربا به عنوان نسیه این است كه احسان و معروف از میان می رود و تلف اموال حاصل می شود و موجب رغبت مردمان در ربح و سود خوردن و ترك قرض دادن می شود و حال این كه قرض دادن بدون طلب سود یكی از اعمال حسنه است و در رباء نسیه فساد و ظلم و فنای اموال است. راقم حروف گوید یكی از محسنات قرض دادن بدون مرابحه این است كه بسا اشخاص با مكنت هستند كه از بذل اموال و احسان با مردم مضایقه ندارند واگر



[ صفحه 223]



كسی به عنوان قرض الحسنه به ایشان بدهد می گیرند و بذل و بخشش می كنند و به محض این كه نقدی برای آنها حاضر شد رد قرض می نمایند بلكه به عنوان هدیه و یادبود نیز به آن شخص عطا می كنند و در مقامات مناسبه با او اعانت می نمایند لكن اگر رسم مرابحه و تنزیل در میان آید منصرف می شوند و از آن احسان محروم می مانند بلكه آن كس كه قرض می داد نیز از ثوابش بی بهره می ماند و هم چنین سدباب این معروف برای هر دو طرف خواهد شد.

و حرم الخنریز لانه مشوه حعله الله عزوجل عظة للخلق و عبرة و تخویفا و دلیلا علی ما مسخ علی خلقته و صورته و لان غذائه اقدر الاقذار مع علل كثیرة و كذلك حرم القرد لانه مسخ مثل الخنریز و جعله عظة و عبرة للخلق و دلیلا علی ما مسخ علی خلقته و صورته و جعل فیه شبها من الانسان لیدل علی انه من الخلق المغضوب علیهم و حرمت المیته لما فیها من افساد الابدان و الافة و لما اراد الله عزوجل ان یجعل التسمیة سببا للتحلیل و فرقا بین الحلال و الحرام و حرم الله الدم كتحریم المینة لما فیه من فساد الابدان و لانه یورث الماء الاصفر و یبخر الفم و ینتن الریح و یسی ء الخلق و یورث القسوة للقلب و قلة الرافة و الرحمة حتی انه لا یومن ان یقتل ولده و صاحبه و حرم الطحال لما فیه من الدم و لان علته و علة الدم و المیتة واحدة لانه یجری مجراها فی الافساد.

و اینكه خداوند تعالی گوشت خوك را حرام فرموده است حكمتش این است كه این حیوان بسیار نكوهیده چهر است و قباحت چهره اش به مثابه ای است كه خداوند تعالی این جانور را مایه پنمد و موعظت و عبرت و ترس مخلوق ساخته و آن را بر جای گذاشته است تا این كه دلیل و علامت باشد برای مخلوقی كه مسخ شده اند و علت دیگر این كه خوراك این حیوان نجس ترین نجسها است با علت های دیگر. راقم حروف گوید از جمله علل دیگر یكی این است كه خوردن گوشت خوك مورث دیاثت و عدم غیرت می شود چنان كه ازین پیش در باب مسوخات مسطور شده است و همچنین خداوند تعالی بوزینه را مسخ كرده است به علت این كه بوزینه مانند خوك مسخ شده است و موجب نصیحت و پند و عبرت مخلوق قرار داده شده است و این حیوان را خدای باقی



[ صفحه 234]



گذاشته است تا علامت باشد بر آن مخلوقی كه به این صورت مسخ شده اند و در این جانور شباهتی با آدمی زاد نهاده است تا معلوم باشد كه بوزینه از نخست انسانی بوده است كه خداوند تعالی بر آن غضب كرده به این صورتش مبتلا ساخته است و خداوند تعالی مردار را از آن روی حرام فرموده است كه در خوردن آن ابدان را آفت و فساد رسد و به همین علت است كه خداوند امر فرمود در ذبیحه نام مباركش را یاد كنند و بر نهجی كه امر شده است ذبح كنند تا حلال شود و با حرام فرق داشته باشد و در مردار نام مباركش مذكور نیست و ازین روی حرام گردید.

راقم حروف گوید گذشته از این كه ببایست در ذبایح نام مبارك یزدانی مذكور شود تا با آنان كه نام اوثان را یاد می نمایند و مشرك و كافر هستند امتیاز داشته باشد علت دیگر این است كه بطوری كه در نهج شرع مقرر است كه بباید قطع اوداج اربعه را نمایند و نام خدای بخوانند چون به این گونه ذبح شود و خون بیرون آید در گوشت و اعضای آن حیوان هیچ فساد و تباهی نمی ماند كه خوردن آن مورث پاره امراض شود و اسباب خرابی ابدان گردد پس در این امر نیز مراعات صحت آن گوشت و سلامت گوشت خواران شده است و گرنه فرضا اگر كسی حیوانی را بیرون از دستورالعمل شرع مطاع ذبح كند و نام خدای بر آن بخواند حلال نخواهد بود مثل ذبیحه یهود و بعضی دیگر كه پاك نیست چه در آن گونه كشتن و جریان دم شاید چنان كه باید و از آن عروق كه لازم است خون بیرون نیاید و در جسد آن حیوان بماند و گوشتش را فاسد گرداند و بخورندگان ضرر رساند و این گوشت نیز در حكم مردار است پس قرائت نام خدای برای این امر است و نیز محافظت از شرك و گرنه خدای را چه حاجت به آن است كه چون گوسفندی كشند و خورند نام او برند و البته چون نام همایون ایزد بی چون برده شود برای آن حیوان نیز شرف و سعادت و تسلیتی است و این كه خداوند تعالی خون را حرام كرد چنان كه خوردن مردار را حرام فرمود برای آن است كه خوردن خون بدن را فاسد كند و آفت رساند و مورث ماء اصفر یعنی خلط صفراء و گند دهن و بوی ناخوش و بدی خلق و خوی و قساوت قلب و قلت رأفت و رحمت



[ صفحه 235]



گردد به آن اندازه كه خورنده ی خون ایمن نخواهد بود از این كه فرزند یا پدر یا مصاحب خود را بكشد یعنی اثر خوردن خون تا به این مقدار اسباب شقاوت و سخت دلی میگردد و حرام كرد خداوند سپرز را به علت این كه خون در آن است و علت آن با علت حرمت خون و مردار یكی است زیرا كه سپرز نیز همان فساد و آفت می رساند كه مردار و خون می رسانند.

و علة المهر و وجوبه علی الرجال و لا یجب و علی النساء ان یعطین ازواجهن لان علی الرجل مؤنة المراة لان المراة بایعة نفسها و الرجل مشتری و لا یكون البیع الا بثمن و لا الشراء بغیر اعطاء الثمن مع ان النساء محظورات عن التعامل و المتجر مع علل كثیرة و علة تزویج الرجل اربع نسوة و تحریم ان تتزوج المرءة اكثر من واحد لان الرجل اذا تزوج أربع نسوقا كان الولد منسوبا الیه و المراة لو كان لها زوجان او اكثر من ذالك لم یعرف الولد لمن هواذهم مشتركون فی نكاحها و فی ذالك فساد الانساب و المواریث و المعارف و علة التزویج للعبد اثنتین لا اكثر منها لانه نصف رجل حر فی الطلاق و النكاح لا یملك نفسه و لا له مال انما ینفق علیه مولاه و لیكون ذالك فرقا بینه و بنی الحر و لیكون اقل لاشتغاله بخدمة موالیه و علة الطلاق ثلثا لما فیه من المهلة فیما بین الواحدة الی الثلث لرغبة تحدث او سكون غضب ان كان و لیكون ذالك تخویفا و تأدیبا للنساء و زجرا لهن عن معصیة ازواجهن و استحقت المرءة الفرقة و المباینة لدخولها فیما لا ینبغی من معصیة زوجها و علة تحریم المراة بعد تسع تطلیقات فلا تحل له ابدا عقوبة لئلا یتلاعب بالطلاق و لا یستضعف المراة و لیكون ناظرا فی امره مستیقظا معتبرا و لیكون یأسالهما من الاجتماع بعد تسع تطلیقات.

و علة طلاق المملوك اثنین لان طلاق الامة علی النصف فجلة اثنین احتیاطا لكمال الفرایض و كذلك فی الفرق فی العدة للمتوفی عنها زوجها و علة ترك شهادة النساء فی الطلاق و الهلال لضعفهن عن الرویة و محابا تهن للنساء فی الطلاق فلذلك لاتجوز شهادتهن الا فی موضع ضرورة مثل شهادة القابلة و ما لا یجوز للرجال ان ینظروا الیه كضرورة تجویز شهادة اهل الكتاب اذا لم یوجد غیرهم فی كتاب الله عزوجل اثنان ذوا عدل منكم مسلمین او آخران من غیركم كافرین و مثل شهادة الصبیان علی القتل اذا لم یوجد غیرهم و العلة فی شهادة اربعة فی الزنا و اثنان فی سایر الحقوق لشدة حد



[ صفحه 236]



المحصن لان فیه القتل فجعلت فیه الشهادة مضاعفة مغلظة لما فیه ممن فیه قتل الانفس و ذهاب نسب ولده لفساد المیراث.

و علت وجوب مهر بر مردان و دادن به زنان و واجب نگردیدن بر زنان كه چیزی به شوهر خود بدهند این است كه بر مرد است نفقه و كسوه ی زن زیرا كه چون تن به شوهر دهد خویشتن را بدو می فروشد و مرد او را می خرد و بیع بدون تقریر ثمن و شراء بدون ادای بهاء صحت نمی پذیرد به علاوه زنان از معامله كردن و در محل معامله در آمدن ممنوع می باشند و جز این علت های دیگر نیز دارد، راقم حروف گوید شاید یكی ازآن علت ها این است كه زن چون خود را در تحت نكاح شوهر در می آورد و دوشیزگی خودت را بدو می سپارد كه برترین ذخایر اوست و از شوهر به تحمل و مشقت بار حمل و تولد ولد و صدمت پرستاری و رضاع و جز آن دچار می گردد آخرالامر نیز آن فرزند كه سالها زحمتش بر مادر وارد بوده است به نام پدر و منسوب به پدر مذكور می گردد و نامی از مادرش نمی برند و علت این كه مرد می تواند چهار زن را تزویج و به عقد نكاح دائمی درآورد لكن برای زن از یك شوهر بیشتر حرام است این است كه مرد چون چهار زن را تزویج نماید فرزندی كه از ایشان به عمل آمد منسوب باوست اما زن اگر از یك شوهر بدو شوهر یا فزون تر بپردازد و فرزند بیاورد معلوم نخواهد شد كه فرزند از كدام ایشان است زیرا كه این مردها در نكاح و جماع او شركت دارند و چون معلوم نشد فرزند از كیست مفسده انساب و میراث و نشناختن والد ولد متحقق گردد و علت این كه بنده از دو زن اگر بیشتر نكاح نماید بر وی حرام است این است كه بنده در حكم طلاق و نكاح نصف مرد آزاد است نه مالك نفس خویشتن است نه دارای مالی از خود می باشد بلكه نفقه او بر مولای او است و به این كار در میان بنده و آزاد امتیاز حاصل می شود و نیز بنده را مجال و فراغت برای انجام خدمت مولای خود بیشتر خواهد بود.

راقم حروف گوید شاید یك جهت نیز این باشد كه مطلقا اطلاق بنده بر زرخریدان زنگبار و حبشه و امثال ایشان است كه در حقیقت اگر چند به صورت آدمی زاد هستند اما خوی و خصال بهایم در ایشان موجود است چنان كه هم این زمان كه



[ صفحه 237]



به عالم تمدن و ترقی اندر هستند غالب ایشان چون چارپایان و سباع با تن عریان مانند بوزینگان بر درخت های ممالك خودشان بر شوند و از پوست درخت بخورند و به اخلاق بهائم زندگانی نمایند و چون دیگران خواهند ایشان را به چنگ آورده اسیر بیاورند نخود بو داده و كشمش به آنها بنمایند و چنان كه وحوش را كسی بدام آورد ایشان را بفریبند و به طمع نخود و كشمش و امثال آن به دست آورده به دیگر ممالك برده به معرض فروش درآورند: و اگر پاره اسرای كفار را نیز چون اسیر سازند در حكم بندگان بدارند نظر به خصال بهیمیه ایشان است كه «اولئك كالانعام بل هم اضل» و تخفیف و انزجار طبایع ایشان از مسلك خودشان و میل به دین اسلام است ازین است كه بهای بندگان و دیه ایشان با دیگران تفاوت دارد چه در حكم انسان صحیح نیستند و خوی انسانیت را به طور كامل ندارند و بر حسب عقل نیز كه انسان را از دیگر انواع امتیاز می بخشد نقصان دارند پس نمی توان ایشان را با دیگران یكسان شمرد و در احكام و امتیازات به یك میزان قرارداد و چون نسل ایشان را نیز شرفی چون شرف دیگران نیست در حقیقت یك نیمه آدمی باشند این است كه در ازدیاد نسل آنها چندان عنایتی نمی رود و به آن مقدراهم كه می رود برای انجام خدمات موالی و ترقیات اخلاف ایشان است و از این است كه چون چند پشت بر گذشت و دارای مخائل انسانیت شدند حكم دیگر پیدا می كنند و رعایت دیگر در حق آنها ملحوظ می گردد و اگر محض بندگی صرف بودی تفاوت در میان ایشان و موالی جهت نمی داشت بلكه در قلت نسل ایشان مانند امثال خودشان مرحومه می فرماید «فانی اباهی بكم الامم یوم القیمة و لو كان بالسقط» و در این جا به یك امت مخصوص اشارت نفرموده است بعد از آن كه پیغمبر در مقام تأكید بفرماید اگر فرزندی از شما ساقط شود به آن مباهات می جویم یعنی در شما امت می آورم و بر عدد افزوده می شود چگونه می شود كه در نسل بندگان اگر بپاره جهات صحیحه نباشد این عنایت را منظور نفرماید بالجمله می فرماید:

و علت جواز سه طلاق یعنی سه مرتبه طلاق دادن این است كه چون كار بر سه نوبت



[ صفحه 238]



طلاق برسد از نوبت اول تا سوم مهلتی و فرصتی موجود گردد و بسا هست كه در این فرصت رغبتی یا اگر این طلاق دادن از روی خشم و ستیز بوده است آتش خشم بنشیند و دیگرباره رجوع نماید و حكمت دیگر این است كه چون طلاق اول داده شود زن بترسد و اسباب تأدیب و زجر او از نافرمانی شوهران گردد پس زن مستحق مفارقت و جدائی خواهد شد چه در عملی كه عبادت از نافرمانی و مخالفت با شوهر خود است اندر شده است و علت اینكه بعد از آن كه زن را بنه طلاق مطلقه ساختند حرمت ابدی حاصل می شود و هیچ وقت بر شوهر سابق حلال نمی شود این است كه مرد را در طی این تطلیقات نظری كامل در امورات خود حاصل شود و طلاق را بازی نشمارد و زن را ضعیف نخواند و در اعمال و امورات خانه و زندگی خود نیك بیندیشد و زمان تفكر و تعقل كامل داشته باشد و به حالت تیقظ و عبرت اندر آید و چون طلاق را بنه دفعه جاری نماید هر دو طرف را امید تزویج از میان برود و از این حیال آسوده و فارغ البال گردند و برآن افزون دچار مشقت و زحمت نشوند و علت این كه چون بنده ی دو نوبت زوجه ی خود را طلاق داد بر وی حرام می شود و در تجدید محتاج به محلل خواهد شد این است كه طلاق كنیز بر نصف است پس تقریر دو طلاق از حیثیت احتیاط و كمال در فرایض است یعنی به اقتضای قاعده ی نصف می بایستی یك طلاق و نیم سبب حرمت شود زیرا كه در شخص زیرا سه طلاق موجب حرمت می گردد و بر حسب تنصیف می بایستی برای یك بنده یك طلاق و نصف موجب حرمت شود پس قرار یافتن به دو طلاق من باب اكمال فرایض است و هم چنین می باشد در فرق و تفاوت در عده برای زوجه ای كه شوهرش وفات نماید یعنی چون آزاد باشد می بایست چهار ماه و ده روز عده نگاهدارد و عده كنیز نصف آن است كه دو ماه و پنج روز باشد و این كه شهادت زنان را در امر طلاق و رؤیت هلال مسموع نمی دارند ضعف ایشان از رؤبت هلال و دوستی ایشان است با یكدیگر در كار طلاق ازین روی گواهی زنان در هیچ مقامی جز در مقام ضرورت جایز نیست مثل شهادت قابله در حیاة طفل مثلا و مثل پاره چیزها كه مردمان را نظر كردن در آن جایز نباشد و این مطلب نظیر شهادت اهل كتاب است چون یهود و نصاری و مجوس



[ صفحه 239]



گاهی كه جز ایشان حاضر نباشد چه در قرآن مجید فرموده است «اثنان ذوا عدل منكم أو آخران من غیركم» گواهی دو تن مسلمان عادل پذیرفته است و اگر یافت نشوند دو تن از غیر مسلمان كافی است و این قضیه مانند شهادت كودكان است بر قتل هرگاه غیر از كودكان به دست نیایند و علت لزوم گواهی چهار تن شاهد عادل در امر زنا و كافی بودن دو نفر گواه عادل در سایر حقوق شدت حد زنای محصنه است زیرا كه در زنای محصنه حكم به قتل می شود پس شهادت در آن مضاعف و سخت تر خواهد بود چه در گواهی زنای محصنه قتل نفس و قطع فرزند از نسب پدری و ابطال حق میراث او حاصل خواهد شد.

و علة تحلیل مال الولد للوالد بغیر إذنه و لیس ذلك للولد لأن الولد موهوب للوالد فی قوله تعالی «یهب لمن یشاء اناثا و یهب لمن یشاء الذكور» مع أنه المأخوذ بمؤنته صغیرا و كبیرا و المنسوب الیه و المدعو لقوله تعالی «ادعوهم لابائهم هو اقسط عندالله» و قول النبی صل الله علیه و آله و سلم انت و مالك لا بیك و لیس للوالدة كذلك لا تاخذ من ماله الا باذنه أو باذن الابن، لان الاب هو المأخوذ بنفقة الولد و لا یوخذ المرأة بنفقه ولدها و العلة فی أن البینة فی جمیع الحقوق علی المدعی و الیمین علی المدعی علیه ما خلا الدم لان المدعی علیه جاحد و لا تمكنه اقامة البینة علی الجحود لانه مجهول و صارت البینة فی الدم علی المدعی علیه و الیمین علی المدعی لانه حوط یحطاط به المسلمون لئلا یبطل دم امرء مسلم و لیكون ذالك زاجرا و ناهیا للقاتل لشدة اقامة البینة علی الجحود علیه لان من یشهد علی انه لم یفعل قلیل و اما علة القسامة حیث جعلت خمسین رجلا فلما فی ذالك من التغلیظ و التشدید و الاحتیاط لئلا یبطل دم امرء مسلم.

و سبب این كه مال فرزند بر پدرش حلال است بدون اذن فرزند با اینكه مال پدر برای فرزند حلال نیست این است كه فرزند را خداوند به پدرش بخشیده است در این آیه شریفه كه می فرماید می بخشد خداوند تعالی به هر كس می خواهد دختر و می بخشد به هر كس كه می خواهد پسر را به علاوه این كه مؤنه فرزند با پدر است خواه



[ صفحه 240]



كوچك باشد خواه بزرگ یعنی پدر متكفل امورات فرزند خود می باشد و فرزند منسوب به پدر است چنان كه خدای می فرماید بخوانید فرزندان را برای پدرهای ایشان و این چنین خواندن در حضرت خداوند بعدل پیوسته تر است و هم چنین قول رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم تو و آنچه ترا است از آن پدر تو می باشد، پس فی الحقیقه پسر چیزی مالك نیست اما مادر را این حكم نیست و نمی تواند بدون اذن فرزندش از مال فرزند تصرف كند و تصرف او باید یا با اذن پدر آن فرزند یا خود فرزند باشد زیرا كه هر گونه نفقه فرزند را پدر كفیل می شود و هر چه فرزند دارد از آن اوست لكن نفقه فرزند با مادر نیست و فرزند بدو منسوب و خوانده نمی شود.

و علت این كه در جمیع حقوق شاهد و بینه با مدعی و قسم بر مدعی علیه است یعنی كسی كه ادعا می كند و دیگری انكار می نماید باید مدعی اقامت شاهد و بینه نماید و منكر قسم به خود مگر در امر قتل این است كه مدعی علیه منكر است و او را اقامه ی شاهد بر انكار خودش ممكن نیست زیرا كه انكار امری است مجهول اما در قتل كه بینه و اقامت شاهد بر كسی است كه او را متهم و منسوب به قتل داشته اند و قسم بر آن كس وارد است كه نسبت قتل را بدو داده است رعایت احتیاط و دقت و مراعاتی است كه ببایست مسلمانان اخذ كنند تا خون مسلمانی باطل نشود و موجب زجر و نهی قاتل گردد كه دیگر مرتكب این گونه اعمال نگردد و به واسطه این كه اقامت بینه و شاهد در چنین امری بسیار دشوار و سخت است زیرا كه اندك اتفاق می افتد تا كسی شهادت برعدم صدور قتل از وی بدهد یعنی چون گواهی بر چنین امر اگر ثابت نباشد و بدون تحقیق كامل و بصیرت تامه باشد ابطال خون و دیه مسلمانی دیگر است لاجرم بسیار كم اتفاق می افتد كه كسی بر چنین امری بناحق گواهی بدهد و خود را مشغول الذمه و معاقب بگرداند و علت اینكه باید اولیاء مقتول پنجاه قسم بخورند آن است كه در خوردن قسم یك نوع شدت و سختی و احتیاط است لاجرم خون مسلمانی به هدر نخواهد رفت.

و علة قطع الیمین من السارق لانه یباشر الاشیاء غالبا بیمینه و هی افضل اعضائه



[ صفحه 241]



و انفعها له فجعل قطعها نكالا و عبرة للخلق لئلا یبتغوا اخذ الاموال من غیر حلها و لأنه اكثر ما یباشر السرقة بیمینه و حرم غصب الاموال و اخذها من غیر حلها لما فیه من انواع الفساد و الفساد محرم لما فیه من الغناء و غیر ذالك من وجوه الفساد و حرم السرقة لما فیها من فساد الاموال و قتل النفس لو كانت مباحة و لما یأتی فی التغاصب من القتل و التنازع و التحاسد و ما یدعو إلی ترك التجارات و الصناعات فی المكاسب و اقتناء الاموال إذا كان الشی ء المقتنی لا یكون احد احق به من احد و علة ضرب الزانی علی جسده باشد الضرب لمباشرته الزنا و استلذاذ الجسد كله به فجعل الضرب عقوبة له و عبرة لغیر و هو اعظم الجنایات و علة ضرب القاذف و شارب الخمر ثمانین جلدة لان فی القذف نفی الولد و قطع النسل و ذهاب النسب و كذلك شارب الخمر لانه اذا شرب هذی و اذا هذی افتری فوجب علیه حد المفتری. و علة القتل بعد اقامة الحد فی الثالثة علی الزانی و الزانیة لاستخفافهما و قلة مبالاتهما بالضرب حتی كانهما مطلق لهما ذالك الشی ء و علة اخری أن المستخف بالله و بالحد كافر فوجب علیه القتل لدخوله فی الكفر.

و جهت جدا كردن دست راست دزد این است كه چون غالبا به دست راست خود مباشر سرقت و غیرها می شود و این دست انفع و افضل اعضای اوست لهذا قطع این دست موجب نكال و عقوبتی سخت و عبرت دیگر كسان می شود تا بدون حلیت دست تصرف در اموال مردمان دراز نكنند و علت دیگر این است كه با دست راست بیشتر در كارها مباشر می شوند و علت حرمت غصب اموال و مأخوذ داشتن آن را بدون استناد بحلیت آن این است كه چندین نوع فساد در این كار مترتب می شود و این مفاسد حرام است چه در این مفاسد اسباب فنا كردن هر تنی از مردمان دیگری راست به سبب غصب اموال، و مفاسد دیگر به جز این دارد و علت حرمت سرقت ودزدی این است كه اگر این كار مباح بودی در اموال جهانیان فساد افتادی و جان مردمان در معرض تلف و تباهی بود وچون خواهند بدون علت حلیت مال همدیگر را بربایند ناچار یكدیگر را می كشند و منازعت می نمایند و بر همدیگر حسد می ورزند و تجارت و صنعت متروك



[ صفحه 242]



می ماند و مردمان از كسب و كاسبی محروم می شوند زیرا كه چون حال بر آن منوال باشد آن مالی كه شخص كاسب كسب كرده است از دیگران به آن مال سزاوارتر نخواهد بود.

و علت این كه زانی و زناكار را به تازیانه در می سپارند و بدنش را به ضربی شدید متألم و دردناك می گردانند آن است كه با آن مباشر زنا شده است و تمام اندامش از زنا لذت برده است لاجرم برای عقوبت و مكافات عمل او و عبرت دیگران به آن گونه مضروبش دارند چه این زناكاری اشد جنایات و گناهان باشد و علت اینكه كسی را كه به دیگری نسبت زنا یا لواط بدهد یا شراب خورده باشد هشتاد تازیانه باید بزنند این است كه به واسطه ی این نسبت نفی ولد و قطع نسل و از میان رفتن سلسله نسب مترتب می گردد و در همین حكم است شارب الخمر زیرا كه چون شراب بخورد هذیان گوید و نفهمیده و ندانسته بر زبان بگذارند و چون به هذیان گویی درآید افتراء و تهمت بندد لاجرم بر وی همان حد وارد می شود كه بر افترا زننده و آن كس كه نسبت زنا به كسی بدهد وارد است و علت این كه مرد زناكار و زن زناكار را بعد از آن كه سه مرتبه بر فعل شنیع خود حد خوردند و از آن كار بركنار نشدند بباید كشت استخفاف و سهل انگاری ایشان است حد الهی را و نیز به سبب عدم مبالات و باك نداشتن و اعتناء نورزیدن ایشان می باشد به حدی كه گویا این كسان را در زناكاری مأذون داشته اند و به اختیار خود و میل خود هستد و علت دیگر آن است كه آن كس كه بر خدای و حد خدای به استخفاف رود و خوار شمرد كافر است و قتلش واجب چه داخل در كفر شده است.

و علة تحریم الذكران للذكران والاناث للاناث لما ركب فی الاناث و لما طبع علیه الذكران و لما فی اتیان الذكران الذكران و الاناث الاناث من انقطاع النسل و فساد التدبیر و خراب الدنیا و احل الله لحوم البقر و الغنم و الابل لكثرتها و امكان وجودها و تحلیل بقر الوحش و غیرها من اصناف ما یؤكل من الوحش المحللة لان غذائها غیر مكروه و لا محروم و لا هی مضرة بعضها ببعض و لا مضرة بالانس و لا فی خلقها تشویه و كره



[ صفحه 243]



لحوم البغال و الحمیر الاهلیة لحاجة الناس إلی ظهورها و استعمالها و الخوف من فنائها لقتلها لا لقذر خلقها و لا لقذر غذائها.

و جهت حرمت كامیابی مردان از مباشرت با مردان و شادخواری زنان از ملامست زنان یعنی لواط و مساحقت این است كه خداوند تعالی خلقت مرد و زن را به طوری فرموده كه گویا زنان را از بهر مردان خلق كرده و مطابق طبع مردان گردانیده است یعنی در اصل آفرینش و وضع خلقت بنی آدم زنان را چنان اندامی داد كه مردان را با ایشان رغبت افتد كه چون تفكر نمایند معلوم می شود كه قالب یكدیگرند و علت دیگر این است كه اگر جایز بودی كه مردان با یكدیگر آمیختن و سپوختن گیرند یا زنان به مساحقت همدیگر لذت برند موجب انقطاع نسل و فساد و تدبیر در نظم عالم و خرابی جهان گردد و این كه خداوند تعالی گوشت گاو و گوسفند و شتر را حلال فرمود برای بسیاری آنها و امكان وجود آنها است و علت حلال بودن گوشت گاو وحشی و جز آن از اقسام حیوانهای وحشی كه گوشت آنها حلال است و خوردن گوشتش جایز است این است كه غذائی كه آنها می خورند نه مكروه است و نه حرام و نه بعضی از آنها به بعضی دیگر و نه به انسان ضرر می رساند یعنی حالت و آلت سبعیت ندارند و نه در خلقت آنها قبح و زشتی است یعنی از مسوخات نیستند و این كه گوشت قاطر و خر وحشی مكروه است برای احتیاج مردم است به زیادتی آنها و كار كردن به دستیاری آنها و ترس از فنای آنها پس این كراهت نه به واسطه خباثت خلقت و روی آنها و نه قذارت غذای آنهاست.

راقم حروف گوید امام علیه السلام بر حسب حال مخاطب و تقاضای زمان فرمایش می كند و علت عمده در حرام و حلال همان است كه مكرر در این فصول مرقوم شده است هر چه برای حال عباد و صلاح امر دنیا و دینی ایشان مفید است و ضرر نمی رساند حلال و هر چه برخلاف آن است حرام است، خداوند آلت مجامعت به مردان داده است خواه در فرج زن یا مرد برود مساوی است اما در آن یك با صورت حلیت شرعیه فواید عالیه و بقای نسل و رفع پاره امراض است و حلال است و در این یك



[ صفحه 244]



مضار فاسده و قطع نسل و حصول امراض كامنه مزمنه مثل كوری و ضعف قوی و غیرهما است و حرام است و در لحوم حیوانات نیز در گوشت گاو و گوسفند و سایر حیوانهای حلال گوشت از پرنده و چرنده هر یك سودمند و برای دفع امراض مفید است حلال و وافر است مثلا گوسفند در سالی یكی برافزاید و این چند كشته و خورده گردد معذالك خداوندش چنان بركت داده است كه از تمام حیوانات بیشتر است و سگ به هرسال چند توله بزاید و هیچ كس دست به كشتن آن نیالاید بلكه پرورش هم می دهند و قلیل است، گاو نیز همین حال را دارد هم می كشند و می خورند و هم به كار می بندند و از شتر نیز بار می كشند و گوشتش را می خورند و فراوان است و گوشت خر شهری یا وحشی مكروه و مضر است نمی كشند و نمی خورند و بار می كشند و از شتر كه خوار می خورند بیشتر نیستند و اگر خداوند خواستی و حكمت تقاضا داشتی البته فراوان تر شدی تا از آن بخورند و بر آن بار كنند مثلا در نباتات نیز همین حال است و حال غلات نیز بر این منوال است هر یك محل احتیاج بیشتر باشد فراوان تر و ارزان تر است مثل گندم وجو و حبوبات.

و اول مایحتاج انسان كه به آن تربیت اشیاء می شود آفتاب عالم تاب است كه همیشه نور بیفشاند و لال و سفال را درسپارد و از هیچ كس عوض نخواهد و مایه تربیت موالید و عناصر گردد و فروغش بلیانها فرسنگ در سنگ را فیض رساند و از آن چون بگذری هوا می باشد كه اسباب زندگی است از صفحه زمین تا چندین فرسخ به بالا را فرو گرفته و فوایدش را در كتب مناسبه مذكور داشته اند و هیچ قیمت و بهائی ندارد و حال این كه اگر ببایستی قیمت گذارند هر چه در بهای شعاع هور و هوا دهند اندك بود و از آن كه بگذریم خاك است كه مسكن و موطن آدمی است در بیابانها ده ذرع در ده ذرع را كه بتواند زراعت نمود و فایدت برد به یك درهم خریداری نمایند و تا آن سوی صفحه زمین را هر چند بتوانند بكنند مالك هستند شاید اگر بخواهند وزنش را بسنجند ملیانها خروارها شود، و بعد از آن آب است كه «من الماء كل شی ء حی» این همه دریاها را خداوند تعالی خلق فرموده است اگر می خواستند به حسب



[ صفحه 245]



حاجت بخرند مثقالی را با مثقالی الماس و یاقوت برابر می كردند هنوز قیمت آب ترجیح داشت و بر همین نسق است آن چه به كار انسان می آید هر یك بیشتر محل حاجت باشد فراوان تر و ارزان تر است خاكشی دارای منافع كثیره و پیش [1] دارای مضار خطیره است این یك ارزان و بسیار و آن یك اندك و گران است شوكران جنون آورد كم یاب و گران است كدو بر قوت عقل بیفزاید فراوان و ارزان است و كذالك غیر ذالك.

و حرم النظر إلی شعور النساء المحجوبات بالازواج و إلی غیرهن من النساء لما فیهخ من تهییج الرجال و ما یدعو التهییج الیه من الفساد و الدخول فیما لا یحل و لا یجمل و كذلك ما اشبه الشعور الا الذی قال الله عزوجل و القواعد من النساء اللاتی لا یرجون نكاحا فلیس علیهن جناح أن یضعن من ثیابهن غیر متبرجات بزینة أی غیر الجلباب فلا بأس بالنظر إلی شعور مثلهن و علة اعطاء النساء نصف ما یعطی الرجال من المیراث لان المراة إذا تزوجت اخذت و الرجل یعطی فلذلك وفر الرجل علیها.

و این كه نظر كردن به مویهای زنانی كه به سبب شوهران خود در پرده هستند و هم چنین سایر زنان حرام است این است كه چون به موی ایشان نظر كنند در مرد حالت هیجان رسد و آتش شهوت را مشتعل گرداند و این حال اسباب فساد و در افتادن در كار حرام و افعال نكوهیده گردد و هم چنین است نظاره به چیزهای دیگر كه حكم موی ایشان را دارد یعنی اسباب هیجان شهوت بشود مگر آنچه را كه خدای تعالی در قرآن كریم یاد كرده است و می فرماید زنانی كه به واسطه كبر سن از حالت حیض و آبستن شدن باز ایستاده و امید نكاح نداشته باشند پس بر ایشان باكی نیست كه جامه های خود را بگذارند لكن زینت خود را آشكارا ندارند یعنی چادر و مقنعه پوش را بگذارند نظر كردن به موی این چنین زنان باكی ندارد.

و علت این كه زنان را از میراث نصف مردمان بهره می رسد این است كه چون زن شوهر كند اخذ مال از شوهر خویشتن می نماید و مرد را چون زن از بهرش تزویج نمایند باید به آن زن مال بدهد ازین رو میراث مرد را بیشتر نهاده اند و علت



[ صفحه 246]



دیگر كه مرد را دو چندان زن مرده ریك [2] دهند این است كه اگر زن نیازمند گردد مرد ازو نگاهداری كند و نفقه اش را به واجب بگذارد ازین روی خداوند تعالی سهم مرد را وافر فرموده است و این است كه خداوند عزوجل می فرماید «الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم» یكی از دلایل برتری و حكمرانی مردان بر زنان همین نفقه از اموال خودشان است.

و علة المراة انها لاترث من العقار شیئا الا قیمة الطوب و النقض لان العقار لا یمكن تغییره و قلبه و المراة یجوز أن ینقطع ما بینها و بینه من العصمة و یجوز تغییرها و تبدیلها و لیس الولد و الوالد كذالك لانه لا یمكن التفصی بینهما و المراة یمكن الاستبدال بها فما یجوز أن یجی ء و یذهب كان میراثه فیما یجوز تبدیله و تغییره إذا أشبهه و كان الثابت المقیم علی حاله لمن كان مثله فی الثبات و القیام.

و علت این كه زوجه چون شوهرش بمیرد از خانه و املاك او به میراث نمی برد بلكه باید آنها را به قیمت آورند و سایر ورثه به مقدار سهمی آن زن بهایش را بدهند این است كه خانه و املاك را ممكن نیست تغییر بدهند و از مكانی به دیگر مكان نقل كنند اما زوجه ممكن است چون رشته میان او و شوهرش قطع و از زوجیت بیرون شود به كسی دیگر شوهر كند و تغییر و تبدیل زن ممكن است لكن درباره پدر و فرزند این امر امكان ندارد زیرا كه جدائی فرزند از پدر از حیثیت نسب محال است و تبدیل زوجه ممكن است پس كسی كه تغییر و تبدیل او ممكن و روا باشد باید میراث او از آن اشیاء باشد كه تغییر و تبدیل آن جایز باشد زیرا كه وارث و میراث مانند یكدیگر است و چیزی كه ثابت و برقرار است مانند خانه و املاك درخور و سزاوار كسی است كه ثابت و مقیم است مانند فرزند و پدر یعنی نسب ابوت و بنوت كه همیشه باقی است نه زوجیت كه تغییرپذیر است.



[ صفحه 247]



چه شكرها خدای را و ثناها رسول رهنمای راست كه با تزاحم انقلابات و تصادم اختلافات و تزلزل خیالات و تفاقم صادرات و تواتر نازلات كه در این شهور و سنوات از تبدیل سلطنت مستقله ی دولت علیه ایران به دولت مشروطه و حوادث فخیمه و دواهی جسیمه كه در این حیثیات لزوما ظاهر و از مباینت و مخالفت آراء سابقین با لاحقین و مناقضت ملت با دولت و مملكتی قدیمی كه بسی قرنها در حالت استقلال و استبداد به پایان می برده و در پیشرفت مقاصد شخصیه و مآرب طبعیه خود و اركان ممكلت با كمال اقتدار میگذرانیده و خود را مالك رقاب امم و مختار مال و جان مردم یك قسمتی از طبقات عالم می دانسته و یك دفعه جمعی خواهان حالت حریت و آزادی و سر برتافتن از اختیارات شخصی و رأی واحد و تشكیل مجلس شورای كبری و انجمن وكلای تمام ولایات و ایالات بشوند و آخرالامر با دولت در مقام مبارزت برآیند و خونها ریخته و خاندان ها بر باد رفته و علامت امنیت از بلاد و عباد برتافته و از هر گوشه ای مردم مغرور مستعدی با جماعتی بزرگ به هوای نفس بیرون تاخته و سلطنت سابق و ترتیبات او را به هم زده سلطنتی از نو و تربیت به تازه مقرر ساخته و اغلب ایام اركان وزراء و اعیان و اجله علما و پیشوایان را به قتل رسانیده و به واسطه ی این انقلابات و این تزلزلات فوق الطاقه و پریشانی مملكت و حدود و ثغور مملكت و ظهور مذاهب كامنه مختلفه و عقائد متباینه و نفاق در میان جماعات و خصومت و كین بغض در میان آحاد مملكت دول همسایه نیز به طمع افتاده و از هر گوشه ای به بهانه لشكر و اسلحه جنگ را وارد مملكت نموده و باج و خراج مملكت در عهده ی تعویق افتاده و مرسوم و معوج گردیده، پدر از حال پسر، و پسر از خیال پدر بی خبر و محروم مانده و مساند عرفیه و شرعیه در كمال ضعف و نقاهت افتاده و شرائط استقلال و اقتدار از میان رفته و اطراف و جوانب از نظم و نسق و امنیت مهجور شده.

و با این حالت كه شرح و بسطش در روزنامه های ایام و تواریخ دولت مرقوم شده و خواهد شد معلوم است حال هر كسی بر چه منوال و پیشرفت دست و دل و مغز



[ صفحه 248]



و اندیشه و تفكر و تدبر و تدارك او بر چه مقدار است خصوصا تألیف و نگارش احوال و اخبار و احادیث دقیقه ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین، و انتقاد و انتخاب از بسیاری كتب عدیده كه حواس جمع و فراهمی اندیشه و پندار و آسایش از تمام امور نامناسبه اول شرط آن است، معذلك به توفیق یزدان پاك و تأیید خواجه لولاك و توجه این گوهران تابناك درج ولایت و اختران بی عیب و آك [3] برج وصایت صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین و نصرت و مساعدت حضرت ثامن الائمه ضامن الامه سلطان السلاطین فی الدنیا و الاخرة الراضی بالقدر و القضاء ابی الحسن علی بن أبی الحسن موسی الرضا روحنا و أجسادنا و أنفسنا و أكباد نالهم الفداء، در این عصر روز پنجشنبه هفدهم شهر رمضان المبارك در دارالخلافه طهران در سال یكهزار و سیصد و بیست و هشتم هجری نبوی صلی الله علیه و آله و سلم مصادف با زمان معدلت اركان اعلیحضرت قوی شوكت اقدس همایون شاهنشاه تاجدار بختیار سلطان احمد شاه قاجار خلدالله ملكه إلی یوم القرار كمتر بنده خداوند مهر و ماه عباسقلی سپهر وزیر تألیفات مشیر افخم از نگارش جلد اول از كتاب میمنت نصاب حالات شرافت آیات حضرت ولی خداوند متعال امام رضا علیه آلاف التحیة و الثناء در ساعتی خوش و میمون بپرداخت و بخواست خدا و تایید این امام هدی در همین ساعت دلكش و همایون بنگارش مجلد ثانی شروع و تحریر حالات ائمه ی هدی را تا به قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم مسئلت می نماید صلوات الله و سلامه علیهم.



[ صفحه 249]



بعد از حمد خدا و درود مصطفی و آل و اولاد او ائمه هدی صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین، عرضه می دارد بنده ی شرمنده ی خداوند سبحانی، عباسقلی سپهر مشیر افخم وزیر تالیفات كاشانی جعل الله تعالی ثالثه خیرا من الثانی كه بتوفیق خدا و تأیید پیغمبر مصطفی و علی مرتضی و ائمه هدی علیهم آلاف التحیة و الثناء به طوری كه در پایان جلد اول این كتاب مستطاب وعده نهاده بودیم، در همین ساعت روز پنجشنبه هفدهم ماه مبارك رمضان، سال یك هزار و سیصد و بیست و شصت هجری نبوی صلی الله علیه و آله و سلم كه از نگارش آن جلد به خط و رقم خود فراغت یافت، با همان قلم و رقم در همین همایون ساعت مشغول به نگارش مجلد ثانی گردد، و از حضرت یزدانی با كمال عجز و بیچارگی مسئلت می نماید كه این بنده حقیر بی بضاعت بی استطاعت را بر نگارش تمام مجلدات حالات سعادت آیات حضرات ائمه اطهار و قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم موفق و مفتخر و مؤید بدارد، و ازین نعمت بزرگ و دولت جاوید محروم نگرداند كه اوست قاضی حاجات و مجیب دعوات.


[1] خاكشي همان خاكشير معروف است و پيش يعني خرماي ابوجهل.

[2] يعني ميراث.

[3] آك به معني عيب است.